دو سال و هفت ماه دیوانه وار یک نفر دوست داشتم
آنقدر دوست داشتم که جرات نمیکردم بگویم
8 امتیاز + / 0 امتیاز - 1395/06/28 - 10:53
دیدگاه
Mohammad65

دو سال و هفت ماه دیوانه وار یک نفر دوست داشتم
آنقدر دوست داشتم که جرات نمیکردم بگویم
آنقدر نگفتم که در یک بعد از ظهر تابستانی از این بعد از ظهرهای جمعه که انگار آسمان فرهاد گوش داده است،خواهرم بعد از کلی منو من کردن گفت فلانی نامزد کرد
کمی خیره ماندم و چیزی نگفتم
انگار این خفه ماندن بخشی از تقدیرم بود
شاید هم بزرگ شده بودم و باید با هر چیزی منطقی برخورد میکردم. خب اگر من را میخواست حتما میماند و دلش برای دیگری نمیرفت!
خلاصه منطقی برخورد کردم و تنها تعدادی تار موی سفید در این چند ساعت برایم باقی ماند!
غروب بود و قلیانی چاق کردم و به همراه آهنگی از هایده، کنار حوض نشستم
اهالی خانه فهمیده بودنند چه بلایی سرم آمده اما هیچ کدام به رویم نمی آورند
تا اینکه پدربزرگ آمد و کنارم نشست
چند کام از قلیان گرفت
حالا باید نصیحتم میکرد اما اینبار لحنش میلرزید!
چشم دوخت به زغال قلیان و بی مقدمه گفت:
سرباز سنندج بودم و دیر به دیر مرخصی میدادن تا اینکه یه روز مادرم با هزار بدبختی واسه دیدنم اومد پادگان.
فرمانده وقتی حال مادرمو دید دو هفته مرخصی داد.
خلاصه با کلی خوشحالی اومدیم سر جاده و سوار مینی بوس شدیم
دو تا صندلی از من جلوتر یه دخترکُرد نشسته بود که چشمای سیاه و کشیده اش قلبمو چلوند،
نگام که میکرد وا میرفتم.
نامرد انگار آرامشو به چهره ش آرایش کرده بودن و موهاشو هزارتا زن زیبا با ظرافت بافته بودن ،هر بادی که میوزید و شالش تکون میخورد ،دست و تن و دلم میلرزید
اصن یه حالی بودم.
یه ساعتی از مسیر گذشته بود که با خودم عهد کردم وقتی رسیدیم به مادرم بگم حتما با مادرش حرف بزنه
داشتم نقشه میکشیدم که چی بگم و چه کنم که مینی بوس کنار جاده واستادو اون دختر کُرد با مادرش پیاده شد و رفت
همه چیز تو چند لحظه اتفاق افتاد و من فقط ماتم برده بود.نمیدونستم باید چه غلطی بکنم،تا از شک در بیام کلی دور شده بودیم، خلاصه رفت و مام اومدیم
اما چه اومدنی؟کل حسم تو مینی بوس جا مونده بود
مثلا دو هفته مرخصی بودم، همه فکر میکردن خدمت آدمم کرده و سربه زیر و آروم شدم،بعضیام میگفتن معتاد شده اما هیچ کس نفهمید جونمو واسه همیشه تو نگاه یک دختر کُرد جا گذاشتم
.
.
پدر بزرگ گفت و رفت و حالا مفهوم لباس و شال کُردی مادر بزرگ ونام کُردی عمه و هزار رد پای دیگر برایم روشن شده بود
پدر بزرگ گفت و رفت
و من تا صبح
به نامت
به رنگ شال گردن ات
به لباس هایی که میپوشیدی فکر میکردم
که قرار است یک عمر
برایم باقی بماند




1395/06/28 - 10:54
Reza

داستان جالبی بود .

1395/06/28 - 15:08
Mohammad65

آره باحال بود.

1395/06/28 - 17:06
CORAL

آدمی که جرات بیان احساس نداره باید تاوان جرات نداشتن اش رو بده دیگه با نداشتن چیزی که میخواد

1395/06/31 - 14:14
Mohammad65

آری

1395/06/31 - 15:37
shahrzad

خیلی جالب بود...

1395/07/3 - 13:35
CORAL

ولی عشق همینطوری نیس که اینم بابابزرگش زرتی عاشق دختر کرد شده بوده خالی بندی بود
اینجا جا داشت که این نکته رو اضافه کنم {-7-}

1395/07/3 - 13:48
Mohammad65

آری
-----
مرجان، تو الان میخوای پستی رو که من گذاشستم خراب کنی :d

1395/07/3 - 14:22
CORAL

{-105-}

1395/07/3 - 14:25
CORAL

آخه آدم واسه دوساعت که تو اتوبوس یکی رو میبینه و حالا میگیم عاشق شده تاثیرات هورمونی نبوده، میاد اسم همه بچه هاش رو کردی میذاره؟ لباس تن زنش رو لباس کردی میکنه ؟
{-64-}
با احساسات خواننده ها چرا بازی می کنن این نویسنده ها{-151-}

1395/07/3 - 14:27
Mohammad65

:d

1395/07/3 - 14:28
Mohammad65

کی گفته نمیشه، این داستان صد در صد واقعیه :D

1395/07/3 - 14:30
CORAL

حالا نوه ی بی عرضه شل و ولش که به خود این رفته اشتباه اینو تکرار کرده این بابا بزرگش اومده دلداری اش بده اومده از شل بازی خودش گفته آخه این چ وضعیتی هست{-105-}
------------------------------------

لامصب تو این سایت یه منتقد دیگه نیس بیاد پست رو گرم کنه؟!{-151-}

1395/07/3 - 14:37
Mohammad65

تو احتمالاً با اون فراستی که منتقد سینما هست یه نسبتی داری :d
فقط نقد الکی میکنی :d

1395/07/3 - 14:46
CORAL

همیشه همین بوده عده ای مخالف نقد سازنده هستن{-7-}

1395/07/3 - 14:53
Mohammad65

شماها مثل هافبک دفاعی فوتبال هستین کارتون فقط تخریبه :d

1395/07/3 - 14:57
CORAL

شماهام از منصوریان یاد گرفتید فقط دفاع الکی کنین از تو رختکن دفاع رو شروع کرده بودن تا بیان تو زمین {-7-}

1395/07/3 - 15:02
Mohammad65

فقط برانکو :D

1395/07/3 - 15:18